ما شریفی ها!
ما که اکثرمان، بیست و سه ساله که می شویم، یک چمدان بیست و سه کیلویی به دست می گیریم و خون به دل و اشک به چشم، از خاک خاطراتمان می رویم.
ما شریفی ها!
ما که ۱۲ سال، بچگی نمی کنیم، نوجوانی نمی کنیم، جوانی نمی کنیم و صبح تا به شب و شب تا به صبح، در کتاب هایمان چشم می دوزیم تا که یک روز، یک نفر، بودنمان را قدر بداند.
ما شریفی ها!
ما که خواستیم بمانیم و بسازیم، ولی فرصت ماندن ندادید و زندگی ما را سوزاندید.
ما که کاری به سیاست کثیف نداریم و نداشتیم و نخواهیم داشت، ولی سیاست کثیف را به ما هم ربط می دهید.
ما شریفی ها!
ما که به خیال خودتان، فرار مغزها می کنیم و خبر از فرار دل هایمان ندارید، که بعد از ترک خاک وطن، چگونه یخ می زنند.
ما که لبخند های پدر و مادرمان را، سالها در یک قاب شیشه ای حبس می کنیم و شب ها عکسشان را بغل می کنیم، تا خوابمان ببرد و خبرهای تلخ ایرانی که ساخته اید را، با شنیدن صدایشان، از پشت تلفن فراموش می کنیم.
ما شریفی ها!
ما که در کوچه خیابان های ایران، بچه خرخوان تو سری خور، خُره ی نمره، عینکی بدبخت، خوانده می شویم و از اجتماع در می رویم.
همگی امروز داغداریم.
داغدار آرشپورضرابی و پونهگرجی ای که سه روز پیش عروسی کردند وخدا میداند روی حجله ای مرگشان چه چیزی قرار است بنویسید.
ما همگی شکایت داریم،
شکایت برای زحمتی که امیناشرفی کشیده تا به دانشگاه آلبرتا رسیده، ولی با یک پرواز نا موفق، تمام آرزوهایش را سوزاندید.
ما همگی ناراحتیم.
ناراحت محمدالیاسی، که خودش دو هفته پیش به من گفت، یک روز نوبلیست می شوم و سختی ها را فراموش می کنم، اما نمی دانم هنگام سقوط، چگونه با آرزوی نوبل، خداحافظی می کرده.
ما شریفی ها!
مثل تمام مردم ایران،
از این جهنمی که ساخته اید، از خبرهای جنگ،
از پروازهای ناموفقی که انگار تمامی هم ندارند،
شکایت داریم.
پنجشنبه ۱۹ دی۱۳۹۸
http://t.me/begoonah1
http://instagram.com/begoonah