در هفتاد و نهمین جلسه دادگاه دژخیم حمید نوری در استکهلم سوئد محمود خلیلی از زندانیان سیاسی هوادار چریکهای فدایی خلق ایران شهادت داد که تقریبا تمامی پاسداران بند شش در مرداد و شهریور ۱۳۶۷ عوض شده بودند. او گفت که اواسط مرداد شاهد ورود پنجاه، شصت زندانی از در اصلی زندان به داخل حیاط بود. همگی این زندانیان لباس های تمیزی بهتن و دمپایی بهپا داشتند. شاهد عنوان کرد که «روز بعد شخصا تلی از دمپایی را در پشت در آهنی بسته حیاط زندان» مشاهده کردهاست.
محمود خلیلی به دادگاه گفت که در پنجم شهریور ۱۳۶۷ به راهروی مرگ برده شد و با زندانیانی از جمله جهانبخش سرخوش، مجید ولی، محمدعلی بهکیش، محسن رجبزاده و کیوان مصطفوی برخورد داشت. محمود خلیلی شهادت داد که در نخستین حضورش در راهروی مرگ، صدای کامیونها و خبر رسیدن آنها به محوطه زندان را از سوی یک پاسدار شنیده است.
محمود خلیلی برای دادگاه تشریح کرد که چگونه افراد را گروه گروه از راهروی مرگ برای اعدام میبردند. او در تعریف ماجرای اعدام کیوان مصطفوی گفت که کیوان با پریدن به انتهای صفی که به سمت آمفی تئاتر می رفت، ندانسته و به اشتباه به گروه اعدامی ها پیوست و اعدام شد. شاهد به دادگاه گفت که بعدا وسایل باقیمانده کیوان را خود شخصا جمع آوری کرد و در ساک کیوان گذاشت و روی آن [اطلاعات کیوان را] نوشت.
محمود خلیلی در تایید اعدام یک زندانی دیگر به نام جهانبخش سرخوش گفت با بهرنگ سرخوش پسر این زندانی اعدامی در ارتباط است. او گفت که بهرنگ که الان ساکن اروپاست در زمان اعدام پدرش دوازده، سیزده ساله بود. بهرنگ برای شاهد تعریف کرده که «پس از تماسی از سوی زندان و در مراجعه به زندان به آنها اعلام شد که جهانبخش سرخوش در پنجم شهریور اعدام شده، اما جنازهای به خانواده داده نخواهد شد و خانواده نیز حق برگزاری مراسمی برای اعدامی ندارند.»
محمود خلیلی شهادت داد که وسایل باقیمانده برخی از زندانیان سیاسی اعدام شده را خود جمع کرد و در ساکهایشان گذاشت. او مدعی شد که احتمالا دستخطش بر روی برخی از این ساک ها هنوز دیده می شود. او با ارائه عکسهای هفتاد تن از خانوادههای اعدام شدگان به دادگاه، گفت که عکس خانوادههای زندانیان اعدام شده را در زمان جمع آور وسائل آنها به عنوان یادگار با خودش برداشته است. شاهد گفت که «هفتاد قطعه از همین عکس ها را با خود به جلسه امروز دادگاه آورده است.»
محمود خلیلی همچنین شهادت داد که دو بار در برابر هیات مرگ در زندان گوهردشت قرار گرفته است. بار نخست آن، همان پنجم شهریور۱۳۶۷، پس از انتقال او از بند شش به راهروی مرگ بود. شاهد گفت در اطاق مرگ در برابر هیات مرگ از جمله نیری و اشراقی قرار گرفت و با تاکید بر خداناباوربودن و نمازنخواندن خود و پدرش، در برابر فشارها برای قبول خواندن اجباری نماز مقاومت کرد. محمود خلیلی شهادت داد که پس از خروج از اطاق هیات مرگ شخصا از ناصریان شنید که خطاب به عباسی گفت که «این را به «بند نمازخوانها» ببر و تاکید کرد که اشتباه نبری! حکایت آن سی و هفت نفری نشود که به اشتباه بردی!»
بنا به شهادت محمود خلیلی فرد مورد خطاب این زنهار، «پاسدار عباسی» بود که براساس صحبت و ادعای شخص ناصریان، سی و هفت نفر را در روزهای اعدام در زندان گوهردشت به اشتباه اعدام کرده بود.
محمود خلیلی در توضیح وقایع پس از دیدار با هیات مرگ گفت همان شب سیبیل او و چند زندانی نجات یافته دیگر را زده و آنها را برای خودداری از خواندن نماز، شلاق زدند. او گفت که «در تماس از طریق مورس متوجه شدیم که بند هفت از وجود زندانیان خالی شده است و از طریق دریچه هواکش شنیدیم که پاسداری به زندانیان دیگری گفت وصیتنامه بنویسند و ساعت، عینک و هرچیزی که دارند را توی این [کیسه های پلاستیکی] بریزند.»
شاهد گفت همان شب بود که دو کامیون را دیده است. یکی از آنها در زیر چراغ برق و به فاصله چند متر آنطرف تر از آمفی تئاتر، در محل انجام اعدامها پارک شده بود. او شهادت داد که همان شب شخصا اجساد اعدامیها را با چشم خود دیدهاست.
محمود خلیلی گفت که او را در یازدهم شهریور دوباره به «دادگاه» بردند. اینبار تنها نیری حاضر بود. شاهد گفت که «با سیاوش، یک زندانی دیگر تیغ مدادتراشی را در بدنمان جاسازی کردیم تا در بدترین حالت خودکشی کنیم.»
محمود خلیلی میگوید همانجا بود که از حکم دوم خود یعنی حکم «اعدام» باخبر شد. این حکم ظاهرا توسط حجت الاسلام بیدمشکی در سال ۱۳۶۲ صادر شده بود. نیری به شاهد گفت که «تو سال ۶۲ باید اعدام می شدی و شانس آوردی.»
محمود خلیلی با بیان اینکه نیری پس از یک گفتگوی تلفنی کوتاه، با عصبانیت خطاب به شاهد گفت که «شانس آوردی!» نیری سپس خطاب به پاسدار لشکری گفت که «ببریدش و اگر از اینجا بیرون رفت و حرفی در مورد اعدام ها زد، او را برگردانید و همینجا جلوی در دارش بزنید.»
محمود خلیلی در جلسه روز سهشنبه شهادت داد که تا اواخر آذر ۱۳۶۵ به عنوان مسئول بند از سوی زندانیان، بارها با «پاسدار عباسی» در زندان گوهردشت برخورد کرد و او را خوب میشناخته است. شاهد گفت که عباسی برای او یک «پاسدار» است.
محمود خلیلی شهادت داد که عباسی او را شخصا در شب یلدا مورد ضرب و شتم قرار داد. تجربه شخصی دیگر شاهد با عباسی به روزی برمی گردد که خبر مرگ مادرش را به او اطلاع دادند.
محمود خلیلی میگوید که آن روز به خاطر مقاومت در برابر امضاء انزجارنامه، توسط عباسی مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. ناصریان به او گفته بود که به جای یک فرم درخواست مرخصی، او باید برای شرکت در مراسم فوت مادرش یک انزجارنامه نسبت به سازمان خود، وفاداری به جمهوری اسلامی و انجام مصاحبه را امضا کند. شاهد گفت که عباسی در واکنش به مقاومت او در حالیکه او را به باد لگد و چک گرفته بود به او گفت که «اگر امضاء هم می کردی بهت [مرخصی] نمی دادیم.»محمود خلیلی شهادت داد که تقریبا تمامی پاسداران بند شش در مرداد و شهریور ۱۳۶۷ عوض شده بودند. او گفت که اواسط مرداد شاهد ورود پنجاه، شصت زندانی از در اصلی زندان به داخل حیاط بود. همگی این زندانیان لباس های تمیزی بهتن و دمپایی بهپا داشتند. شاهد عنوان کرد که «روز بعد شخصا تلی از دمپایی را در پشت در آهنی بسته حیاط زندان» مشاهده کردهاست.
محمود خلیلی به دادگاه گفت که در پنجم شهریور ۱۳۶۷ به راهروی مرگ برده شد و با زندانیانی از جمله جهانبخش سرخوش، مجید ولی، محمدعلی بهکیش، محسن رجبزاده و کیوان مصطفوی برخورد داشت. محمود خلیلی شهادت داد که در نخستین حضورش در راهروی مرگ، صدای کامیونها و خبر رسیدن آنها به محوطه زندان را از سوی یک پاسدار شنیده است.
محمود خلیلی برای دادگاه تشریح کرد که چگونه افراد را گروه گروه از راهروی مرگ برای اعدام میبردند. او در تعریف ماجرای اعدام کیوان مصطفوی گفت که کیوان با پریدن به انتهای صفی که به سمت آمفی تئاتر می رفت، ندانسته و به اشتباه به گروه اعدامی ها پیوست و اعدام شد. شاهد به دادگاه گفت که بعدا وسایل باقیمانده کیوان را خود شخصا جمع آوری کرد و در ساک کیوان گذاشت و روی آن [اطلاعات کیوان را] نوشت.
محمود خلیلی در تایید اعدام یک زندانی دیگر به نام جهانبخش سرخوش گفت با بهرنگ سرخوش پسر این زندانی اعدامی در ارتباط است. او گفت که بهرنگ که الان ساکن اروپاست در زمان اعدام پدرش دوازده، سیزده ساله بود. بهرنگ برای شاهد تعریف کرده که «پس از تماسی از سوی زندان و در مراجعه به زندان به آنها اعلام شد که جهانبخش سرخوش در پنجم شهریور اعدام شده، اما جنازهای به خانواده داده نخواهد شد و خانواده نیز حق برگزاری مراسمی برای اعدامی ندارند.»
محمود خلیلی شهادت داد که وسایل باقیمانده برخی از زندانیان سیاسی اعدام شده را خود جمع کرد و در ساکهایشان گذاشت. او مدعی شد که احتمالا دستخطش بر روی برخی از این ساک ها هنوز دیده می شود. او با ارائه عکسهای هفتاد تن از خانوادههای اعدام شدگان به دادگاه، گفت که عکس خانوادههای زندانیان اعدام شده را در زمان جمع آور وسائل آنها به عنوان یادگار با خودش برداشته است. شاهد گفت که «هفتاد قطعه از همین عکس ها را با خود به جلسه امروز دادگاه آورده است.»
محمود خلیلی همچنین شهادت داد که دو بار در برابر هیات مرگ در زندان گوهردشت قرار گرفته است. بار نخست آن، همان پنجم شهریور۱۳۶۷، پس از انتقال او از بند شش به راهروی مرگ بود. شاهد گفت در اطاق مرگ در برابر هیات مرگ از جمله نیری و اشراقی قرار گرفت و با تاکید بر خداناباوربودن و نمازنخواندن خود و پدرش، در برابر فشارها برای قبول خواندن اجباری نماز مقاومت کرد. محمود خلیلی شهادت داد که پس از خروج از اطاق هیات مرگ شخصا از ناصریان شنید که خطاب به عباسی گفت که «این را به «بند نمازخوانها» ببر و تاکید کرد که اشتباه نبری! حکایت آن سی و هفت نفری نشود که به اشتباه بردی!»
بنا به شهادت محمود خلیلی فرد مورد خطاب این زنهار، «پاسدار عباسی» بود که براساس صحبت و ادعای شخص ناصریان، سی و هفت نفر را در روزهای اعدام در زندان گوهردشت به اشتباه اعدام کرده بود.
محمود خلیلی در توضیح وقایع پس از دیدار با هیات مرگ گفت همان شب سیبیل او و چند زندانی نجات یافته دیگر را زده و آنها را برای خودداری از خواندن نماز، شلاق زدند. او گفت که «در تماس از طریق مورس متوجه شدیم که بند هفت از وجود زندانیان خالی شده است و از طریق دریچه هواکش شنیدیم که پاسداری به زندانیان دیگری گفت وصیتنامه بنویسند و ساعت، عینک و هرچیزی که دارند را توی این [کیسه های پلاستیکی] بریزند.»
شاهد گفت همان شب بود که دو کامیون را دیده است. یکی از آنها در زیر چراغ برق و به فاصله چند متر آنطرف تر از آمفی تئاتر، در محل انجام اعدامها پارک شده بود. او شهادت داد که همان شب شخصا اجساد اعدامیها را با چشم خود دیدهاست.
محمود خلیلی گفت که او را در یازدهم شهریور دوباره به «دادگاه» بردند. اینبار تنها نیری حاضر بود. شاهد گفت که «با سیاوش، یک زندانی دیگر تیغ مدادتراشی را در بدنمان جاسازی کردیم تا در بدترین حالت خودکشی کنیم.»
محمود خلیلی میگوید همانجا بود که از حکم دوم خود یعنی حکم «اعدام» باخبر شد. این حکم ظاهرا توسط حجت الاسلام بیدمشکی در سال ۱۳۶۲ صادر شده بود. نیری به شاهد گفت که «تو سال ۶۲ باید اعدام می شدی و شانس آوردی.»
محمود خلیلی با بیان اینکه نیری پس از یک گفتگوی تلفنی کوتاه، با عصبانیت خطاب به شاهد گفت که «شانس آوردی!» نیری سپس خطاب به پاسدار لشکری گفت که «ببریدش و اگر از اینجا بیرون رفت و حرفی در مورد اعدام ها زد، او را برگردانید و همینجا جلوی در دارش بزنید.»
محمود خلیلی در جلسه روز سهشنبه شهادت داد که تا اواخر آذر ۱۳۶۵ به عنوان مسئول بند از سوی زندانیان، بارها با «پاسدار عباسی» در زندان گوهردشت برخورد کرد و او را خوب میشناخته است. شاهد گفت که عباسی برای او یک «پاسدار» است.
محمود خلیلی شهادت داد که عباسی او را شخصا در شب یلدا مورد ضرب و شتم قرار داد. تجربه شخصی دیگر شاهد با عباسی به روزی برمی گردد که خبر مرگ مادرش را به او اطلاع دادند.
محمود خلیلی میگوید که آن روز به خاطر مقاومت در برابر امضاء انزجارنامه، توسط عباسی مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. ناصریان به او گفته بود که به جای یک فرم درخواست مرخصی، او باید برای شرکت در مراسم فوت مادرش یک انزجارنامه نسبت به سازمان خود، وفاداری به جمهوری اسلامی و انجام مصاحبه را امضا کند. شاهد گفت که عباسی در واکنش به مقاومت او در حالیکه او را به باد لگد و چک گرفته بود به او گفت که «اگر امضاء هم می کردی بهت [مرخصی] نمی دادیم.»
چهارشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۱