زادگاه ، تولد و پیشینۀ رشد و نمو رضا قزاق!
رضاخان در روز ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ در روستای آلا شت در مازندران به دنیا آمد. پدرش عباس علی داداش بیگ، به نظامیگری اشتغال داشت و در فوج سواد کوه خدمت می کرد. رضا هر گز پدرش را ندید. بعد از مرگ پدر، مادرِ رضا، نوش آفرین آیرملو که از مهاجران قفقاز به حساب می آمد به نزد فامیلش در تهران کوچ کرد.
در بین راه سفر به تهران؛ نوزاد، یعنی رضا به شدت بیمار شد. با رسیدن به گردنه و کاروانسرای گدوک، نوزاد یخ زد و سیاه شد. مادر و سایر همسفران فکر کردند که او مرده است. نوزاد را از مادر جدا کرده و برای دفن در روز بعد، او را در آخور چارپایان گذاشتند. گرمای محیط موجب شد تا کودک مجدداً جان بگیرد. این داستان را رضاشاه بارها در دوران پادشاهی برای اطرافیان از جمله محمدعلی فروغی و حسن اسفندیاری نقل کرده است.[7]
در تهران، ابوالقاسم آیرملو که دایی رضا بود سرپرستی او و مادرش را به عهده گرفت.
رضا ۷ ساله بود که مادر هم او را برای همیشه وداع گفت و چشم از جهان پوشید. رضا قزاق بارها در زمان سلطنت گفته بود که هرگز محبت پدر و مادر را ندیدهام. بعد از ابوالقاسم آیرملو، سرتیپ نصرالله خان آیرم زندگی آنان را اداره میکرد.[8]
«…سختی و مشقت زندگی، از دست دادن پدر در دوران کودکی و نبودن وسیله باعث شد که رضاخان در ابتدای عمر به مدرسه نرود و خواندن و نوشتن را نیاموزد.»[9]
تاج الملوک، که اولین ملکهی دربار پهلوی بود در سال ۱۳۴۷ خورشیدی در مصاحبه با خبرنگار یکی از مجلات چاپ پاریس، به نام کنفیدانس، دربارهی بی سوادی رضاشاه گفت:
«پدر و مادر او از رعایای معمولی بودند و خودش هم اصلاً سواد نداشت.» [10]
وقتی داشتم به تهیۀ مطالب مستند و قابل اتکاء در باره رضا خان میر پنج! فکر می کردم، پرسشی ذهنم را به خودش مشغول کرده بود. اینکه چگونه تنها ابرقدرت مطرح آن دوران- امپراتوریای که خورشید در آن هرگز غروب نمیکند- چرا و به چه دلیل سراغ یک آدم بی بته، بی سواد و بی کس و کار رفته است؟! اگر چه کم و بیش می شد از اهداف استعمار ی کفتار کهنه کار بریتانیای کبیر! در بکاری گیری و استفادۀ از این طعمه، سر در آورد. یک قلم ، جنبش های آزادیبخش مردمی درآن مقطع زمانی، از شمال تا جنوب، غرب تا شرق کشور را فرا گرفته بودند. از جانب دیگر سرزمین پهناور ایران و مردمانش، بازار مصرف خوبی برای انگلستان در حال توسعه و گسترش بود. با این اوصاف، انتخاب فردی یک لا قبا با مشخصات رضا قزاق بدون دلیل نمی توانست باشد. شیوۀ زندگی و بزرگ شدن رضا، او را به موجودی کله شق، بی رحم و در عین حال فرمانبری بی چون و چرا برای از ما بهتران مبدل کرده بود. اندر خباثت دولتمردان انگلیس در حق مردم ستمدیدۀ ایران در تاریخ بسیار خوانده و شنیده ایم. یک نمونۀ تکاندهنده در این دوران برمیگردد به دوران نخست وزیری وینستون چرچیل در رابطه با وقایع کودتای 28 مرداد 1332.
در این زمینه، اولین شهردار تهران پس از انقلاب بهمن، مهندس محمد توسلی در خاطراتش می نویسد: «اعدام دکتر فاطمی ظاهرًا بهدستور چرچیل انجام شده است. او طی نامه محرمانهای در ۳۰ سپتامبر ۱۹۵۳ از شاه میخواهد حال که مصدق در کودتا کشته نشده است از اعدام او صرفنظر کند اما درباره دکتر فاطمی چنین مینویسد: «برای فاطمی بهترین جواب اعدام است. تا زمانی که این افراد زنده هستند، امکان ضدکودتا وجود دارد.» کرومیت روزولت، جاسوس آمریکا در تهران نیز پس از کودتا با شاه دیدار کرده و پس از تشریفات به شاه میگوید: «میل دارم بدانم در مورد مصدق و دیگرانی که علیه شما توطئه کردند، چه فکری کردهاید؟» بچۀ رضاشاه میگوید: «در این مورد زیاد فکر کردم، مصدق محاکمه و به سه سال حبس محکوم میشود… ولی یک استثنا وجود دارد و آن فاطمی است. او هنوز دستگیر نشده است. فاطمی بیش از همه ناسزاگویی کرد… او پس از دستگیری اعدام خواهد شد.»[11]
محمد رضا شاه خائن می گوید دکتر فاطمی به خاطر ناسزا گفتن به در بار باید اعدام شود! به نظر می رسد شاه و شیخ، حتی دادگاههای فرمایشی خودشان را نیز قبول نداشته و ندارند. می گوید مصدق میتواند 3 سال زندان داشته باشد ولی فاطمی باید سر به نیست شود. تمام عیار مثل آخوندهای حاکم امروز که در بیدادگاه خود همزمان هم دادستان، هم وکیل و هم قاضی هستند. البته در این مورد دستور از مرکز قدرت که آن زمان لندن باشد، رسیده است. نوکر بزدل داخلی، لاجرم باید بدون کم و کاست فرمان را اجرا کند. مزدوری برای اجنبی که شاخ و دم ندارد. دستور اعدام یکی از ر شیدترین فرزندان مردم ایران بنام دکتر فاطمی از لندن صادر می شود و به دست گماشتگان در تهران عملی می گردد. لازم نیست خیلی دور برویم.
عملکرد بوق استعماری آیت اله بی بی سی – بخش فارسی- چه در دوران کودتا علیه پیشوای آزادی و چه در بحبوحه انقلاب بهمن برای تحمیل خمینی دجال به افکار عمومی ایران و جهان را به عینه دیدیم. کینه توزی هیستریک علیه مجاهدین خلق و متحدین را همه روزه شاهدیم.
بر میگردم به دوران نوجوانی رضا شصت تیر و سرنوشتی که در انتظارش بود.
رضا، نوجوانی که وارد قزاق خانه شد.
در فضای مجازی، اندر تاریخچه نیروی ویرانگر اجنبی قزاق می خوانیم: «قوای قزاق یا تیپ قزاق یا درست تر قوای کازاک نیروی نظامی ویژهای بود که در سال ۱۲۵۸ ه.خ (۱۲۹۶ ق) به درخواست ناصرالدین شاه قاجار در پی قراردادی بین ایران و روسیه تزاری تشکیل شد. استعداد این نیروی نظامی ابتدا در حد بریگاد (تیپ) و سپس دیویزیون (لشکر) بود و زیر فرماندهی افسران روس (نظامیان کازاک) قرار داشت. لشکر قزاق برای چندین دهه مهمترین نیروی نظامی آن زمان ایران بهشمار میرفت.»
رضاشاه در سن ۱۴ سالگی توسط یکی از بستگانش وارد فوج قزاق سواد کوه شد. بعد از مرگ ناصرالدین شاه، فوج سواد کوه برای مراقبت از سفارتخانهها و مراکز دولتی به تهران فراخوانده شد. رضا در لباس قزاق، کار نگهبانی از سفارت آلمان و هلند در تهران را انجام میداد. مدتی بعد به سرگروهبانی محافظین بانک استقراضی روسیه در مشهد منصوب شد. پس از چندی به وکیل باشی (گروهبان تا استوار) گروهان شصت تیر منصوب شد. در این دوره رضا به دلیل استفاده از یکی از معدود مسلسلهای ماکسیم آن زمان، به «رضا ماکسیم» معروف شد.
رضاخان با شرکت در جنگهای مختلف مدارج ترقی را در قزاق خانه ( بخوانید مزدوری برای قلع و قمع آزادیخواهان ایرانی را) طی کرد به طوری که در سال ۱۲۹۷ خورشیدی به فرماندهی آتریاد (تیپ) همدان رسید. از این نقطه به بعد است که افسران انگلیسی استعداد رضا قلدر را در سرکوب دشمنان خویش کشف می کنند.
رضا در این سمت علیه فرمانده بری گارد قزاق، سرهنگ کلرژه کودتایی انجام داد. این کودتا به فرماندهی استارسلسکی، اجرا شد ولی عامل اجرا، رضاخان بود. اجرای این کودتا با هماهنگی افسران انگلیسی و توسط رضا به کودتای اول رضاشاه نیز معروف است. در اثر این کودتا، کلرژه ( افسری که بلشویکها پس از سقوط تزار به ایران فرستاده بودند) به روسیه بازگشت و معاونش استارسلسکی فرمانده بریگاد قزاق در ایران شد. این وقایع نشان میدهد که رضاخان به کمک افسران انگلیسی و فضای ایجاد شده در روسیه و ایران پس از سرنگونی تزاریسم، اولین قدمهای خودش را برای قبضه کردن قدرت در تهران برمی دارد. با توجه به آنچه اسناد در مورد رضا قزاق تا اینجا می گوید میتوان نتیجه گرفت:
– نوجوان داستان مورد بحث ما، با پوشیدن لباس قزاقی اولین قدم را برای مزدوری اجانب و دشمنان مردم ایران برمیدارد.
– با انگشت گذاشتن روی رضا قلدر توسط افسران و جاسوسان انگلیسی، راه برای پیشروی آسان او برای قبضۀ قدرت در تهران تسهیل می شود.
– ادامۀ ماجرا در قسمتهای بعدی …
7- نجفقلی پسیان و خسرو معتضد، از سوادکوه تا ژوهانسبورگ: زندگی رضاشاه پهلوی
8- نجفقلی پسیان و خسرو معتضد، از سوادکوه تا ژوهانسبورگ: زندگی رضاشاه پهلوی
9- حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران . ج ۶ . ص ۱۶۲
10- فریدون هویدا . سقوط شاه . ص ۱۲۲
11- https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3305986
روزنامه دنیای اقتصاد (https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3305986)
پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۱